محل تبلیغات شما



او دو زن دارد یکی بر روی تختش می خوابد دیگری بر روی بستر رویایش او دو زن دارد که او را دوست دارند یکی در کنارش پیر می شود دیگری جوانی اش را به او هدیه می کند و می گذرد او دو زن دارد یکی در قلب خانه اش دیگری در خانه ی قلبش. مرام المصری
چشم‌هایی هستند که نور را نمی‌بینند خاطراتی، که به یاد نمی‌آیند لبخندهایی که لذتی نمی‌بخشند اشک‌هایی که دردی را نمی‌شویند! کلماتی، چون سیلی و احساساتی، که هستند… روحی هست که هیچ چیز تسلایش نمی‌بخشد. مرام المصری
از عشق قدیمی رها گشته‌ام دیگر همه‌ی زن‌ها زیبایند پیراهنم تازه است، به حمام رفته ام وُ صورتم را اصلاح کرده ام صلح شده… بهار آمده… آفتاب طلوع کرده است. به خیابان رفته‌ام، انسان‌ها آسوده‌اند من هم آسوده‌ام اورهان ولی
انسان وطنش را می‌فروشد؟ آب ونانش را خوردید آیا در این دنیا عزیزتر از وطن هست‌؟! آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟ پاره پاره‌اش کردند گیسوانش را گرفتند و کشیدند کشان کشان بردند و تقدیم کافر کردند آقایان ، چگونه به این وطن رحم نکردید؟ دست ها و پاها بسته در زنجیر، وطن‌، و عور بر زمین افتاده‌ و نشسته بر سینه‌اش گروهبان تگزاسی‌ آقایان چگونه به این وطن رحم نکردید؟ می‌رسد آن روز که چرخ بر مدار حق بگردد می‌رسد آنروز که به حساب های شما برسند می‌رسد آن روز که

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها